English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1544 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
loads U کاری که باید انجام شود
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com